امام خمینی(ره) ضمن اشاره به تعطیلی درس فلسفه آیتالله العظمی بروجردی با فشار برخی مقدسمآبان قم فرمود: آقای بروجردی خودشان اهل معقول هستند و شخصاً با فلسفه مخالف نیستند... باید فلسفه را به صورت قاچاق خواند.
مخالفت مرحوم آیتالله بروجردی با تدریس اسفار اربعه ملاصدرا تحلیلها و نتایج متفاوتی را به دنبال داشته و دارد. از این رو با توجه به اهمیت این جریان تاریخی و برداشتهای نادرست از آن مسئله در زمان حاضر، بر آن شدیم تا نظرات و تحلیلهای بزرگان حوزه در اینباره را تقدیم مخاطبان گرامی کنیم که در این بخش، نظر حضرت امام خمینی (ره) از نظر میگذرد.
مرحوم استاد علی دوانی(ره) در صفحات 97 تا 100 کتاب «سلسله موی دوست» (خاطرات دوران تدریس امام خمینی) در اینباره خاطرهای از حضرت امام نقل میکند:
«در سال 1388 هجری قمری شنیدیم که مرحوم آیت الله بروجردی گفتهاند که آقای طباطبایی با این درس مفصلی که برای حکمت و فلسفه خود به راه انداخته، به حوزه علمیه ضربه میزند، چرا که حوزه اساسش بر تدریس و نشر علوم دینی، فقه، اصول و حدیث گذاشته شده است.
جوسازی علیه مرحوم علامه طباطبایی به لحظههای بحرانیای رسیده بود. از این رو، من و چند نفر دیگر تصمیم گرفتیم که در حمایت از علامه طباطبایی دست به کار شویم و جلوی واقعه را قبل از وقوع بگیریم.
تمام ترس ما از این بود که مبادا مرحوم آیتالله بروجردی حرفی بزند و افراد مغرض آن را دامن بزنند و در نتیجه کار بر علامه طباطبایی سخت شود. اما نمیدانستیم چه کنیم یا کار را از کجا پیگیری کنم. سرانجام تصمیم گرفتیم نزد امام خمینی برویم و چاره کار را از ایشان بخواهیم. چرا که ایشان هم فقیه مصلح بودند و هم حکیم و استاد بزرگ فلسفه؛ با اینکه شنیدیم که امام کسالت دارند و سرما خوردهاند، ولی چاره نبود؛ شرایط از حساسیت زیادی برخوردار بود.
در یکی از همان شبها با دو - سه نفر از افراد فاضل خدمت امام رفتیم. ایشان طبق معمول، با قلم نی و دوات قدیمی، با خط خوش و زیبای خود، مشغول نوشتن درسی بودند که در همان روزها به تدریس آن مشغول بودند. سلام کردیم و نشستیم. امام آخرین سطر را بر روی کاغذ لیمویی صیقل زدهای به سبک قدما نوشتند و قلم را در جاقلمی دوات گذاشتند.
سپس ضمن احوالپرسی از ما منتظر ماندند که بدانند برای چه آمدهایم. یکی از ما گفت: "شما خودتان استاد فلسفه حوزه علمیه بودهاید. این روزها بر اثر گسترش مکتب مادی و تبلیغات الحادی، تدریس فلسفه بیش از هر وقت دیگر لازم و ضروری است. فعلاً آقای طباطبایی پیشرو استادانی است که در حوزه، فلسفه تدریس میکنند. شنیدهایم نزد آیتالله بروجردی بر ضد ایشان جوسازی شده و ممکن است تصمیم حادی بگیرند و عکس العمل نشان دهند که به زیان آقای طباطبایی تمام شود." خلاصه، از ایشان خواستیم که هر طور شده با آیتالله بروجردی ملاقات کنند و اگر بتوانند ایشان را متوجه غرضورزیهای اطرافیان یا ساده اندیشان بکنند.
اما امام فرمودند: نمیشود در این باره چیزی به آقای بروجردی گفت و چون یکی از دوستان اصرار کرد، امام با عصبانیت گفتند: من چه کنم، کسانی در منزل آقای بروجردی هستند که نمیگذارند کاری برای اسلام انجام بگیرد.
پس از چند لحظه سکوت، اضافه کردند: آقای بروجردی خودشان اهل معقول (استاد فلسفه و علوم عقلی) هستند و شخصاً با فلسفه مخالف نیستند. وقتی بروجرد بودند و خبر به قم رسید که گذشته از خارج فقه و اصول، فلسفه هم تدریس میکنند، چند نفر از افراد مقدس از قم بلند شدند رفتند بروجرد و کاری کردند که ایشان را واداشتند که تدریس فلسفه را ترک کنند تا مبادا به حوزه علمیه قم هم سرایت کند و کار به جای باریکی بکشد. ایشان هم از ترس هو و جنجال مقدس مآبان آن را ترک کردند.
بعد امام گفتند: آقای طباطبایی مرد بزرگی است، حفظ ایشان با این مقام علمی لازم است. ولی من شنیدهام که این روزها خیلیها به درس فلسفه ایشان میروند. من عرض کردم، بله. فرمودند: مثلاً چقدر؟ گفتم، صبحها در مسجد سلماسی اسفار میگویند و بنده هم میروم، حدود 200-300 نفر هستند.
فرمودند: شنیدهام آشیخ حسینعلی (منتظری) هم در مسجد امام حکمت میگوید؟ عرض کردم، بله ایشان هم شرح منظومه تدریس میکنند، بنده هم میروم و حدود یکصد و پنجاه نفر شاگرد فلسفه دارند.
حضرت امام (ره) به یکی از فضلای حاضر که او نیز از شاگردان معروف خود امام بود فرمودند: تو هم که شنیدهام فلسفه میگویی! آن فرد فاضل گفت: بله. امام فرمودند: چقدر پای درس تو میآیند؟ گفت: حدود پنجاه نفر.
در این لحظه امام با ناراحتی فرمودند: خوب، ببینید کی حوزههای علمی شیعه اینقدر فلسفه خوان داشته است؟ آیا اینها همه فلسفه را میفهمند؟ فلسفه در طول تاریخ خود، قاچاق بوده و باید آن را به صورت قاچاق خواند. به خصوص در حوزههای علمیه؛ اینقدر زیاد و برای همه کس درس نگویید و اجازه ندهید همه بیایند و بنشینند. مگر همه اینها اهل هستند؛ کسانی که شایستگی برای خواندن فلسفه دارند، به طوری که منحرف نشوند، کم هستند.
سپس مکث کردند و افزودند: وقتی من در صحن حضرت معصومه (سلام الله علیها) حکمت درس میگفتم، حجرهای را انتخاب کرده بودم که حدود 17 نفر جا داشت. عمداً چنان جایی را انتخاب کرده بودم که بیشتر نیایند. به آنهایی که میآمدند و افراد خاص و شناخته شدهای هم بودند میگفتم، درس مرا بنویسید و بیاورید. اگر دیدم فهمیدهاید، اجازه میدهم بیایید وگرنه شما نباید فلسفه بخوانید چون مطالب را درک نمیکنید و باعث زحمت خواهید شد؛ هم زحمت خودتان و هم زحمت من؛ چون خواهید گفت که ما پیش فلانی فلسفه خواندهایم.
بعد فرمودند: اگر من هم جای آقای بروجردی و رئیس و سرپرست حوزه بودم، از این همه فلسفه گفتن، آن هم به این زیادی و به صورت کاملاً علنی، احساس مسئولیت میکردم. وضع حوزه برای فقه و اصول و حدیث و تفسیر و علوم دینی است. البته در کنار آن هم عدهای که مستعد هستند، - مخصوصاً این روزها- با حفظ شرایط و رعایت وضع حوزه و مسئولیتی که فقیه مرجع مسئول حوزه دارد، میتوانند معقول بخوانند که کمک به علوم دینی آنها بکند و بتوانند در برابر خصم مسلح باشند؛ ولی نه با این وسعت و این همه سر و صدا از درس و بحث و چاپ و نشر کتابهای فلسفه آن هم در حوزه.
آنگاه افزودند: آقای بروجردی را نمیشود دید، آن هم برای این کار؛ نمیگذارند آنطور که میخواهید مطالب را به ایشان برسانند. به نظرم خوب است آقای طباطبایی چند ماهی تمارض کنند و درس فلسفه را تعطیل کنند و مسافرت بروند تا وضع فعلی قدری آرام بگیرد و بعد که برگشتند، برای عده کمتری و در گوشهای درس خود را بگویند. آشیخ حسینعلی (منتظری) هم درس فلسفه را کمتر بگوید. فعلاً صلاح در این است. تا بعد چه بشود ... یکی- دو روز بعد جریان را به استاد فقید علامه طباطبائی گفتیم و ایشان هم که در آغاز حاضر به این کار نبودند سرانجام قبول کردند و به مسافرت رفتند. به این ترتیب ماجرا پایان گرفت.»
(سلسله موی دوست ، خاطرات دوران تدریس امام خمینی(ره) ، ص97 تا 100)
از مطالب امام، نکات بسیاری استفاده میشود که به 9 مورد آن اشاره میکنم:
1. آقای بروجردی خودشان اهل معقول (استاد فلسفه و علوم عقلی) هستند و شخصاً با فلسفه مخالف نیستند.
در زندگینامه آیت الله بروجردی آمده است که ایشان علاوه بر فقه و اصول و رجال، در درس فلسفه دو فحل این فن، یعنی آخوند کاشی و جهانگیرخان قشقایی، حاضر شد و از آنها استفاده کرد.
عارف متأله ملا محمد کاشانی معروف به آخوند کاشی، و حکیم جانگیرخان قشقایی از شاگردان عارف بزرگ حکیم صهبا آقا محمد رضا قمشهای بودهاند.
2. وقتی بروجرد بودند و خبر به قم رسید که گذشته از خارج فقه و اصول، فلسفه هم تدریس میکنند، چند نفر از افراد مقدس از قم بلند شدند رفتند بروجرد و کاری کردند که ایشان را واداشتند که تدریس فلسفه را ترک کنند تا مبادا به حوزه علمیه قم هم سرایت کند و کار به جای باریکی بکشد. ایشان هم از ترس هو و جنجال مقدسان آن را ترک کردند.
همچنین حضرت امام در ماههای آخر عمر شریف خود (3 اسفند 67) درباره وضع نامناسب تدریس فلسفه در ایام جوانی خود میفرماید: «یاد گرفتن زبان خارجى، کفر و فلسفه و عرفان، گناه و شرک به شمار مىرفت. در مدرسه فیضیه فرزند خردسالم، مرحوم مصطفى از کوزهاى آب نوشید، کوزه را آب کشیدند، چرا که من فلسفه میگفتم. تردیدى ندارم اگر همین روند ادامه مىیافت، وضع روحانیت و حوزهها، وضع کلیساهاى قرون وسطى میشد که خداوند بر مسلمین و روحانیت منت نهاد و کیان و مجد واقعى حوزهها را حفظ نمود.» (پیام (منشور روحانیت) به روحانیون، مراجع، مدرسین، طلاب و ائمه جمعه و جماعات/ صحیفه امام ج21 ص 279)
3. کسانی در منزل آقای بروجردی هستند که نمیگذارند کاری برای اسلام انجام بگیرد.
جالب این است که شهید آیت الله مطهری نیز به این مسئله اشارهای داشته است. استاد شهید در یکی از کتابهای خود میگوید: «من هشت سال نزد مرحوم آقاى بروجردى (اعلىاللَّه مقامه) درس خوانده بودم و حقیقتا به شخص ایشان خیلى اعتقاد داشتم و واقعا او را یک مرد روحانى مىدانستم. البته اینکه افرادى (از جمله خود من) به دستگاه ایشان انتقاد داشتند، به جاى خود، اما من به شخص این مرد معتقد بودم، یعنى او را یک مرد روحانى واقعى و کاملا مؤمن و معتقد و خداترس مىدیدم.»
(مجموعه آثار استاد شهید مطهرى، ج4 ص 533)
یعنی بین شخص آیت الله بروجردی و دور و بر ایشان و دستگاه ایشان فرق بود و به قول حضرت امام آنها «نمیگذارند آنطور که میخواهید مطالب را به ایشان برسانند.»
4. آقای طباطبائی مرد بزرگی است، حفظ ایشان با این مقام علمی لازم است.
علامه طباطبایی همیشه نزد امام مورد احترام بود چنانکه بعد از وفات مرحوم علامه طباطبایی، حضرت امام فرمودند: «من قبلًا باید از این ضایعهاى که براى حوزههاى علمیه و مسلمین حاصل شد و آن رحلت مرحوم علامه طباطبایى است اظهار تأسف کنم و به شما و ملت ایران و خصوص حوزههاى علمیه، تسلیت عرض کنم. خداوند ایشان را با خدمتگزاران به اسلام و اولیاى اسلام محشور فرماید و به بازماندگان ایشان و به متعلقین و شاگردان ایشان صبر عنایت فرماید. (سخنرانى در جمع مسئولان بنیاد شهید، 25 آبان 1360؛ صحیفه امام، ج15 ص 363)
5. کی حوزههای علمی شیعه اینقدر فلسفه خوان داشته است؟ آیا اینها همه فلسفه را میفهمند؟
6. اینقدر زیاد و برای همه کس درس نگویید و اجازه ندهید همه بیایند و بنشینند. مگر همه اینها اهل هستند؛ کسانی که شایستگی برای خواندن فلسفه دارند، به طوری که منحرف نشوند، کم هستند.
7. به آنهایی که میآمدند (درس فلسفه امام) و افراد خاص و شناخته شدهای هم بودند میگفتم، درس مرا بنویسید و بیاورید. اگر دیدم فهمیدهاید، اجازه میدهم بیایید وگرنه شما نباید فلسفه بخوانید چون مطالب را درک نمیکنید و باعث زحمت خواهید شد؛ هم زحمت خودتان و هم زحمت من؛ چون خواهید گفت که ما پیش فلانی فلسفه خواندهایم.
فهمیدن فلسفه و به عمق مطالب فلاسفه بزرگ پیبردن کار هر کس نیست. اینکه هر کسی در درس فلسفه یک یا چند استاد – اگر چه برجسته- شرکت کند دلیل نمیشود که به عمق مطالب فلسفی و حکمی رسیده باشد، چه برسد به اینکه فردی بخواهد تنها با مطالعه برخی از کتب فلسفی و یا پاس کردن چندین واحد درسی به عمق مطالب فلسفی نائل شود.
و حتی صرف انتساب به اساتید برجسته فلسفه و عرفان و شاگردی آنها لزوما دلیل فهم خوب و صحیح مطالب نیست و بلکه گاهی مایه زحمت استاد و شاگرد هم خواهد بود.
از این رو بزرگان حکمت و عرفان میفرمایند ندانسته و به عمق مطالب نرسیده رد نکنید. اگر متخصص این فن نیستید وارد نشوید و با عقل خود امور را ارزیابی نکنید. هر فنی، متخصص مخصوص به خود را دارد.
به عنوان نمونه حضرت امام درباره بحث «وحدت وجود» که از مهمترین مباحث کتب حکمت متعالیه و عرفان است میفرماید: « لازم نیست اگر انسان داراى علمى نشد از آن تکذیب کند و به صاحب آن علم جسارت نماید. پیش عقل سلیم همان طور که تصدیق بىتصور از اغلاط و قبایح اخلاقیه به شمار مىآید، تکذیب بىتصور نیز همین طور، بلکه حالش بدتر و قبحش افزون است. اگر خداى تبارک و تعالى از ما سؤال کند که شما که مثلا معنى «وحدت وجود» را به حسب مسلک حکما نمىدانستید و از عالم آن علم و صاحب آن فن اخذ نکردید و تعلم آن علم و مقدمات آن را نکردید، براى چه کورکورانه آنها را تکفیر و توهین کردید، ما در محضر مقدس حق چه جوابى داریم بدهیم جز آنکه سر خجلت به زیر افکنیم. و البته این عذر پذیرفته نیست که «من پیش خود چنین گمان کردم.» هر علمى مبادى و مقدماتى دارد که بدون علم به مقدمات، فهم نتیجه میسور نیست، خصوصا مثل چنین مسئله دقیقه که پس از عمرها زحمت باز فهم اصل حقیقت و مغزاى آن بحقیقت معلوم نشود. چیزى را که چندین هزار سال است حکما و فلاسفه در آن بحث کردند و موشکافى نمودند، تو مىخواهى با مطالعه یک کتاب یا شعر مثنوى مثلا با عقل ناقص خود ادراک آن کنى! البته نخواهى از آن چیزى ادراک کرد- رحم الله امرأ عرف قدره و لم یتعدّ طوره» (شرح چهل حدیث، ص389 )
برخی از مخالفان فلسفه و عرفان اسلامی، تلاش کردند تا امام خمینی (ره) را مخالف عرفان و فلسفه معرفی کنند و گفتند امام در اواخر عمر از این دو علم برگشت و اظهار پشیمانی کرد و برای مدعای خود، عبارات و اشعاری از امام در مذمت عرفان و فلسفه و ... نقل کردند.
غافل از اینکه آن بزرگمرد تاریخ اسلام، علومی مانند فقه، اخلاق، اصول فقه، علم توحید و حتی حفظ قرآن کریم را نیز در برخی از موارد مورد مذمت جدی قرار داده و حتی در اشعار خود از مسجد و مدرسه نیز اظهار بیزاری کرده است - در می خانه گشایید به رویم شب و روز / که من از مسجد و از مدرسه بیزار شدم - که البته هیچکدام از این موارد، در نظر امام راحل، به خودی خود مذموم نبودند. پس باید در همه این موارد مراد امام از آن مذمتها و بیزاریها را پیدا کرد.
یکی از مرادهای امام خمینی (ره) از مذمتهای مذکور را میتوان در نامه اخلاقى و عرفانى خود به مرحوم حاج احمد آقا پیدا کرد.
ایشان ابتدا مینویسد: «پس علوم رسمى هر چند فلسفه و علم توحید خود حجابند و هر چه بیشتر شوند حجاب غلیظتر و افزونتر گردد و چنانچه میدانیم و مىیبینیم لسان دعوت انبیاء- علیهم السلام و اولیاى خُلَّص سلام الله علیهم لسان فلسفه و برهان رایج نیست بلکه آنان با جان و دل مردم کار دارند و نتایج براهین را به قلب بندگان خدا مىرسانند و آنان را از درون جان و دل هدایت مىنمایند. و مىخواهى بگو: فلاسفه و اهل براهین حجابها را افزون کنند و انبیاء- علیهم السلام- و اصحاب دل کوشش در رفع حجاب کنند، لهذا تربیتشدگان اینان، مؤمنان و دل باختگانند و تربیتشدگان و شاگردان آنان، اصحاب برهان و قیل و قالند و با دل و جان، سر و کار ندارند.» (صحیفه امام، ج16، ص 219)
و سپس در ادامه گوشزد میکند: «و آنچه گفتم به آن معنى نیست که به فلسفه و علوم برهانى و عقلى نپرداز و از علوم استدلالى روى گردان که این خیانت به عقل و استدلال و فلسفه است، بلکه به آن معنى است که فلسفه و استدلال راهى است براى وصول به مقصد اصلى و نباید تو را از مقصد و مقصود و محبوبْ محجوب کند، یا بگو این علوم عبورگاه به سوى مقصد هستند و خود مقصد نیستند و دنیا مزرعه آخرت است و علوم رسمى مزرعه وصول به مقصودند، چنانچه عبادات نیز عبورگاه به سوى او- جلّ و علا- است» (صحیفه امام، ج 16 ص 219)
همچنین حضرت امام در اواخر ماههای عمر شریفش (11 دی ماه 1367) در نامه مهم و تاریخی به میخائیل گورباچف، از بزرگان حکمت مشاء، اشراق، متعالیه و حتی عرفان نام میبرد و میفرماید: « اگر جنابعالى میل داشته باشید در این زمینهها تحقیق کنید، مىیتوانید دستور دهید که صاحبان این گونه علوم علاوه بر کتب فلاسفه غرب در این زمینه، به نوشتههاى فارابى و بو على سینا - رحمة الله علیهما - در حکمت مشاء مراجعه کنند، تا روشن شود که قانون علیت و معلولیت که هرگونه شناختى بر آن استوار است، معقول است نه محسوس؛ و ادراک معانى کلى و نیز قوانین کلى که هرگونه استدلال بر آن تکیه دارد، معقول است نه محسوس، و نیز به کتابهاى سهروردى - رحمة الله علیه- در حکمت اشراق مراجعه نموده، و براى جنابعالى شرح کنند که جسم و هر موجود مادى دیگر به نور صِرف که منزه از حس مىباشد نیازمند است؛ و ادراک شهودىِ ذات انسان از حقیقت خویش مبرا از پدیده حسى است. و از اساتید بزرگ بخواهید تا به حکمت متعالیه صدر المتألّهین - رضوان الله تعالى علیه و حشره الله مع النبیین و الصالحین- مراجعه نمایند، تا معلوم گردد که حقیقت علم همانا وجودى است مجرد از ماده، و هر گونه اندیشه از ماده منزه است و به احکام ماده محکوم نخواهد شد.
دیگر شما را خسته نمىیکنم و از کتب عرفا و به خصوص محیى الدین ابن عربى نام نمیبرم؛ که اگر خواستید از مباحث این بزرگمرد مطلع گردید، تنى چند از خبرگان تیزهوش خود را که در این گونه مسائل قویاً دست دارند، راهى قم گردانید، تا پس از چند سالى با توکل به خدا از عمق لطیف باریکتر ز موى منازل معرفت آگاه گردند، که بدون این سفر آگاهى از آن امکان ندارد.» (صحیفه امام ج 21 ص 223)
8. آقای بروجردی را نمیشود دید، آن هم برای این کار؛ نمیگذارند آنطور که میخواهید مطالب را به ایشان برسانند.
9. پیشنهاد امام به علامه این بود که: به نظرم خوب است آقای طباطبائی چند ماهی تمارض کنند و درس فلسفه را تعطیل کنند و مسافرت بروند تا وضع فعلی قدری آرام بگیرد و بعد که برگشتند، برای عده کمتری و در گوشهای درس خود را بگویند.
نویسنده: حجتالاسلام وحید واحدجوان، مدرس دانشگاه تهران
نوشته شده در تاریخ
یکشنبه 91 تیر 11 توسط
حق جو