*شب آرامی بود*
*
می روم در ایوان، تا بپرسم از خود*
*
زندگی یعنی چه؟*
*
مادرم سینی چایی در دست*
*
گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من*
*
خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا*
*
لب پاشویه نشست*
*
پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد*
*
شعر زیبایی خواند، و مرا برد،  به آرامش زیبای یقین*
*
با خودم می گفتم: *
*
زندگی،  راز بزرگی است که در ما جاریست*
*
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست*
*
رود دنیا جاریست*
*
زندگی ، آبتنی کردن در این رود است*
*
وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم*
*
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟*
*!!!
هیچ*
*
زندگی ، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند*
*
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری*
*
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت*
*
زندگی درک همین اکنون است*
*
زندگی شوق رسیدن به همان*
*
فردایی است، که نخواهد آمد*
*
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی*
*
ظرف امروز، پر از بودن توست*
*
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی*
*
آخرین فرصت همراهی با، امید است*
*
زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک*
*
به جا می ماند*

*
زندگی ، سبزترین آیه ، در اندیشه برگ*
*
زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود*
*
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر*
*
زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ*
*
زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق*
*
زندگی، فهم نفهمیدن هاست*
*
زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود*
*
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست*
*
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست*
*
فرصت بازی این پنجره را دریابیم*
*
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم*
*
پرده از ساحت دل برگیریم*
*
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم*
*
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است*
*
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست*
*
زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند*
*
چای مادر، که مرا گرم نمود*
*
نان خواهر، که به ماهی ها داد*
*
زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم*
*
زندگی زمزمه پاک حیات ست ، میان دو سکوت*
*
زندگی ، خاطره آمدن و رفتن ماست*
*
لحظه آمدن و رفتن ما ، تنهایی ست*
*
من دلم می خواهد*
*
قدر این خاطره را دریابیم.*
سهراب سپهری






نوشته شده در تاریخ جمعه 90 آذر 4 توسط حق جو