جوانی گفت :
وقتی همسرم راانتخاب کردم .....
درنظرم طوری بود .....
که گویا خداوند مانندش را در دنیا نیافریده .....
وقتی نامزدشدیم .....
بسیاری رادیدم که مثل او بودند .....
وقتی ازدواج کردیم .....
خیلی ها را ازاو زیباتر یافتم .....
چندسالی را که راباهم زندگی کردیم .....
دریافتم که همه زنها ازهمسرم بهتراند .....
دانایی گفت جوان :
آیا دوست داری بدانی از همه اینها تلخ تر و ناگوار تر چیست ؟؟؟؟؟
جوان گفت : آری
دانا گفت :
اگر با تمام زنهای دنیا ازدواج کنی .....
احساس خواهی کردکه همه موجودات ازآنها زیبا ترند .....
جوان لبخندی زد و گفت :
چرا این حرف رازدی ؟
دانایی گفت :
چون مشکل درهمسرتو نیست .....
مشکل اینجا است که وقتی انسان قلبی طمع کار و چشمانی هیز داشته باشد .....
و ازشرم خداوند خالی باشد .....
محال است که چشمانش رابجزخاک گورچیزی دیگرپرکند...
همچنانکه پیامبرخدا صلی الله علیه وسلم فرمودند :
چشمان بنی آدم راهیچ چیزی بجز خاک گور پرنمی کند .....
خداوند توبه ،توبه کننده رامی پذیرد" .....
ای مرد .....
مشکل تواین است که تو چشمهایت را ازآنچه خدا حرام کرده حفاظت نمی کنی .....
آیا دوست داری دوباره همسرت زیبا ترین زن دنیا باشد ؟؟؟؟
جوان گفت : بله
دانا گفت :
چشمانت راحفاظت کن .....