اگر چه در روزگار ما «مرگ آگاهي» را عارضه اي رواني مي شمارند که بشر را از نرماليته يا سلامت رواني دور مي دارد. اگر چشم سر داشتيم، در هر نهالي که سبزه مي زد و در هر جوانه اي که مي روييد و در هر شکوفه اي که مي شکفت، ذکري از آن روز مي يافتيم که بذر اجساد ما در گورها خواهد شکافت و ناگاه سر از قبر ها بر خواهيم داشت و چشم به جهاني ديگر خواهيم گشود.
ادوار چهارگانه که طبيعت طي مي کند دلالتي است تاويلي که حکمت وجود تقابل و تضاد را در عالم بر ملا مي دارد. زندگي از درون مرگ سر بر مي آورد چنان که بهار از درون زمستان، و اين تجديد خلقت با انقلاب هايي مکرر انجام مي پذيرد.
شهيد آويني
سلام حاجي
بسيار مطلب جالب و لازمي بود.ممنون
شهدا با هنر مرگ آگاهي پر کشيدند.
مشتاق ديدار
سلام
وبلاگ جالب و قابل مطالعه اي داريد.
داداش حالت چه طوره خوفي؟
بابا کم فلسفه بخون آخرش ميخواي بشي من ديگه !
موفق باشي.
به نظرت خوب بودن به جهت ترس از مرگ جالبه ؟ !
اگه آدم فقط ذره اي از وجود حق تعالي را با تمام ذرات درونش حس کنه نيازي به يادآوري مرگ نداره !
اشتباه اکثر ما آدما اينه که تصور اشتباهي از منتهي هستي داريم
سلام حسين جان، خوبي؟
از قم و فلسفه چه خبر؟
خدايا چنان کن سرانجام کار تو خوشنود باشي و ما رستگار
حسين ش
فاصله مان با مرگ خيلي نزديک است
تذکر به جايي بود
بسيار عالي بود..
نميدونم چرا از نواي وبتون ميترسم....
با يه توصيف و يه طنز به روزم...
موفق باشيد