سفارش تبلیغ
صبا ویژن

                          


یک روز صبح روزنامه نگاری داشت به سر کار می رفت که به خاطر تصادفی که
شده بود توی ترافیک گیر افتاده بود. او می خواست کارش را انجام بدهد و از
تصادف خبری تهیه کند .جمعیت زیادی دور محوطه تصادف جمع شده بودند
بنابراین خبرنگار برای رساندن خود به محل تصادف فکری کرد و بعد فریاد زد
بذارید رد شم من پسرشم من پسرشم وقتی به صحنه نزدیک تر شد فکر می کنید چی
دید
.
.
.
.
.
.

.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.

یک الاغ

--

نتیجه اخلاقی: دروغ ممنوع!






نوشته شده در تاریخ دوشنبه 94 مرداد 5 توسط حق جو